مردن. (یادداشت مؤلف) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی). زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی). یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. (تاریخ بیهقی). - به آن جهان کرانه شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). به سرای باقی پیوستن: و او (ابوالعباس) سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. (کتاب النقض)
مردن. (یادداشت مؤلف) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی). زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی). یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. (تاریخ بیهقی). - به آن جهان کرانه شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). به سرای باقی پیوستن: و او (ابوالعباس) سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. (کتاب النقض)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود