جدول جو
جدول جو

معنی مردانه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مردانه شدن(شَ غَ / غِ بَ تَ)
بیرون شدن زنان از جائی برای آمدن مردان. (از ناظم الاطباء). خاص مردان شدن: مجلس مردانه شد، یعنی همه حاضران مجلس مردند و زنی در آن میان نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ بَ دَ)
جائی را برای مدتی به مردان اختصاص دادن و زنان را بدانجای راه ندادن: حمام را مردانه کردند
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
بجای افسانه شدن که عبارت از کمال شهرت گرفتن است. (بهار عجم) (آنندراج). رجوع به ترانه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ کَ دَ)
مردن. (یادداشت مؤلف) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی). زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی). یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. (تاریخ بیهقی).
- به آن جهان کرانه شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). به سرای باقی پیوستن: و او (ابوالعباس) سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. (کتاب النقض)
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ دَ مَ دَ)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن:
برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه.
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال.
نظامی.
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم.
نظامی.
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن:
به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه.
نظامی.
و رجوع به روان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ رِ تَ)
به راه افتادن. جریان یافتن. رونق گرفتن: البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
حرکت کردن عازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
عازم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره